نقص از من است ، ورنه رُخت را حجاب نیست.

ای مهربان خدای!

در قلب من تبی است گدازان ودردناک

احساس می کنم که به کانون جانِ من

سوزنده آتشی است که سر می کشد به اوج

احساس می کنم عطشی مست و بی قرار

اندر فضای هستی من می دود چو موج

این سوز عشق توست

درمن ، چو جان ، نهان

احساس می کنم ،

درمان نسازد این تَبِ من جز دوای تو

زائل نسازد این عطش ، الاّ لقای تو

ای مهربان خدای!

احساس می کنم خلایی در وجود خویش

کان را نمی برد ز میان ، جز پرستشت

ای نازنین خدای

احساس می کنم که بود در سرشت من

سوزنده ، یک نیاز

داغ نیاز را نزداید ر سینه ام

جز لذّت پرستش وجز نشئه وصال

مخموری مرا به جز این می ، علاج نیست

مطلب عیان بود ، به بیان احتیاج نیست

ای مهربان خدای!

تو ، راز جان ومایه سرمستی منی

تو هستی منی

در عمق فکر و پردهء جانم تویی ، تویی

آرام دل ، فروغ روانم تویی ، تویی

هر جا نگاه می دود ، آنجا نشان توست

روشنگر وجود ، رخ دلستان توست.

 

 

سرود سحر ، حجت الاسلام بهجتی شفق ، صغحه68